جمعه ۲۸ آذرماه کاپیتان “علیاصغر زارعیقبادی” اولین دریانورد بازنشسته ایران، به سن ۶۸ سالگی در بیمارستان دی تهران درگذشت.
مرحوم قبادی ۲۱ سال تمام از عمرش را روی عرشه کشتی گذارند و به دلیل شغل دشوارش، سالهای بسیاری را دور از وطن و خانواده سپری کرد.
لیلا درخشان یک دهه قبل، مصاحبهای با مرحوم قبادی انجام داد که در شماره ۳۴۹۴ روزنامه همشهری به تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۸۳ منتشر شد:
آقای قبادی، دریانوردی شما از کجا شروع شد؟
من به ریاضیات خیلی علاقهمند بودم و شغل مورد علاقهام دبیری ریاضی بود، اما اطلاعیه پذیرش دانشجوی دانشکده نیروی دریایی در بندر انزلی زندگی مرا تغییر داد. دریانوردی رشتهای است مرتبط با ریاضی و دلیل اصل انتخاب این رشته همین بود. من بعد از ۲ سال دوره در این دانشکده از طرف کشتیرانی به دانشکده دریایی انتورپ بلژیک رفتم و بعد از ۴ سال دوره، مدرک دریانوردیام را گرفتم.
میشود در مورد کار کاپیتانی کمی توضیح دهید.
کاپیتانی یعنی نظارت. یعنی نماینده شرکت در کشتی، ضمن این که در جاهای خاص یا موارد اضطراری کاپیتان همیشه برای هدایت کشتی روی عرشه است. سکان کشتی اصولاً اتوماتیک است، ولی در موارد اضطراری کاپیتان کشتی را از حالت اتوماتیک خارج کرده و به اصطلاح سکان را در دست میگیرد.
این لحظات گاهی بسیار طولانی میشود و ممکن است کاپیتان دو روز و دو شب کامل نخوابد، در جاهای شلوغی مثل دریای شمال.
ولی کلاً تکنولوژی و امکانات، کار شما را راحت کرده. قدیم کاپیتانها نمیخوابیدند؟
دریانوردی کاری بود که هیجان و ماجراجویی زیادی داشت. مخصوصاً زمانیهایی که هوا حدود ۳-۲ روز ابری بود و روزها نمیدانستیم موقعیت کشتی چگونه است و تازه وقتی که ابرها کنار میرفتند میتوانستیم چند تا ستاره ببینیم. آن وقتها با دستگاه سکسانت ارتفاع ستارهها و خورشید را محاسبه میکردیم بعد به کتابهای لگاریتمی و ریاضیات مراجعه میکردیم و در نهایت با انتقال نتایج روی چارت، موقعیت کشتی را به دست میآوردیم. البته رصد ستارهها در زمانهای اول صبح که هوا گرگ و میش بود یا هنگام غروب خورشید صورت میگرفت، اما شرایط فعلی متفاوت است. ماهوارهها به جای ستارهها به کار گرفته شدهاند و با استفاده از دستگاه G.P.S به راحتی میتوان موقعیت کشتی را نقطهیابی کرد. امروزه حتی یک مهندس کشتی به وسیله این دستگاه میتواند موقعیت کشتی را تشخیص دهد.
منظور شما این نیست که کارتان، کار سادهای است؟
اصلاً. یادم میآید یک روز سوار بر کشتی و حدود ۴۰۰ مایل از جبلالطارق فاصله گرفته بودیم. ساعت ۲۳ بود که یک دفعه یکی از مهندسهای کشتی که فیلیپینی بود به من اطلاع داد قسمتی از موتور کشتی سوخته. من بلافاصله دستور دادم موتور کشتی را خاموش کنند، اما بعد از چند دقیقه کشتی ناگهان شروع کرد به طرف چپ و راست چرخیدن. لحظه وحشتناکی بود. همه خدمه کشتی ترسیده بودند و زن و بچهشان را صدا میکردند! من وقتی این ترس را در جان افراد دیدم به فکر افتادم آنها را آرام کنم به همین خاطر وقتی که یکی از افسران مخابرات به من گفت کاپیتان برای کمک چیزی نمیخواهی به او گفتم چرا یک قهوه برای من بیاور، در حالی که میدانستم تمام قوری و کتری و هر چی وسیله بوده به زمین ریخته. به مهندس کشتی دستور دادم استارت بزند تا کشتی را به حالت طبیعی برگردانیم. البته میگفت اگر استارت بزنیم ممکن است تمام موتور کشتی بریزد و نتوانیم کاری بکنیم. اما اعتماد به نفس من کار خودش را کرد. بعد از آن من بر اثر رفت و آمد زیاد، دانستم که نزدیک بندر مالاگای اسپانیا هستیم. کشتی را به آن طرف گرفتیم. سرمهندس کشتی میگفت: نمی توانی مانور کنی و احتمال تصادف بالاست. ولی من به او اطمینان دادم که نگه میدارم و کشتی را لنگر میکنم. اتفاقاً زمانی که به آنجا رسیدم چند کشتی دیگر هم آنجا بودند ولی به هر حال تجربه مانع از تصادف شد و به خیر گذشت.
آیا در طول این مدت پیش آمده که با کشتی دیگری تصادف کنید؟
خیر، خوشبختانه هیچوقت تصادف نداشتم و در تمام این مدت در کشتیهایی که کار میکردم از طرف اداره یا بندر هیچ گاه ایرادی از کار من نگرفتند. ضمن این که من خودم روی کارم خیلی حساس بودم و در اتاقی که کار میکردم بیشتر اوقات چراغ را خاموش میکردم و افسرهای نگهبان را با دقت چک میکردم. آنها همیشه میگفتند: تو کی میخوابی کاپیتان؟ این یک کلک روانی بود.
در خاطرهای که تعریف کردید نکتهای بود، قهوه خواستن.
یک کاپیتان باید روانشناس و روحیهشناس خوبی باشد و مخصوصاً خیلی مواظب رفتار و روحیات زیر دستانش باشد. چون بیشتر افراد در دریا دچار ناراحتی عصبی میشوند و حتی خیلیها دست به خودکشی میزنند و خودشان را به درون آب میاندازند.
حقیقتی که وجود دارد این است که یک کاپیتان خوب باید بزرگترین دروغگوی دنیا باشد. یک دروغگوی قهار و با سیاست. این به جز اداره داخل کشتی است. در بیرون و در بنادر، کلاهبردارهای بینالمللی زیاد هستند که در انتظار طعمهاند.
کاپیتان، با توجه به این که میگویند هر شغلی آدمی را میسازد چقدر درست است؟
بسیار درست است.
خب، این حرفها را که میزنید درباره شما فکر بد میکنیم!
(قبادی میخندد) دریا اول از همه صبوری به انسان میآموزد. تصور کنید قرار است از سمت یکی از بنادر ایران به طرف کشور کانادا یا استرالیا، بروید، این فاصله زیاد است و نیاز به دریانوردی چندین ماهه دارد. شما این مورد را با یک مسافرت ۲۴ ساعتهای که با اتوبوس صورت میگیرد مقایسه کنید. در طول راه معمولاً مسافران چندین دفعه از راننده و شاگرد راننده سوال میکنند که بالاخره کی به مقصد میرسیم؟ پس، پیش از هر چیز دیگر دریا جای آدم های صابر است.
در کشتی افراد مریض چگونه مداوا میشوند؟
اصولاً درکشتی- غیر از کشتیهای روسیه – بزرگترین پزشک خود کاپیتان است، معمولا در دورههای کاپیتانی یک دوره پزشکی هم برگزار میشود. ضمن این که انواع و اقسام داروها و کتابهای پزشکی در کشتی موجود است. علاوه بر آن در کشتی با دکترهای مربوطه ارتباط برقرار میکنیم و حال مریض را لحظه به لحظه گزارش میدهیم و آنها هم مرتب راهنمایی میکنند که چه دارویی به مریضی بدهیم، اما در هر صورت با همه این تلاشها اگر حال مریض خیلی بد باشد کاپیتان معمولاً مجبور میشود تغییر مسیر بدهد و به نزدیکترین بندر برود. ضمن این که در دریا آدم کمتر مریض میشود چون آلودگی هوا خیلی کم است.
کاپیتان چطور دوری از خانواده را تحمل میکردید؟
سال ۵۱ بود که از طریق عمویم با خانمم در شهر خرمآباد آشنا شدم. برای او توضیح دادم که ۶ ماه روی آبم، ۶ ماه روی زمین. خب او هم قبول کرد. یک ضربالمثل است که میگوید اگر میخواهی عزیز بشی، یا دور شو یا بمیر! این مثال در مورد خانواده دریاییها خیلی مصداق دارد و ما معمولاً به دلیل این که زیاد از خانواده دوریم کمتر با هم مشکل داریم.
یعنی اعضای خانواده در سفرها همراهتان نیستند؟
به ندرت. من تنها کاپیتانی بودهام که زن و بچهام را خیلی کم به دریا آوردهام. من یک عقیده شخصی برای خودم دارم و وقتی میبینیم ملوانان حق ندارند زن و بچهشان را به همراه خود بیاورند من هم سعی میکنم خیلی متفاوت از آنها نباشم.
کاپیتان! آیا شده در دریا، در میان اقیانوسها خبر ناگواری از سوی خانواده به گوش شما برسد؟
بله، مثلاً وقتی که نزدیکترین دوستم فوت کرد یا برادرزادهام و … البته معمولاً خانوادهها مستقیماً این خبرها را نمیگویند. ولی از تغییر لحن و صدایشان بیشتر اوقات خودمان میفهمیم و بالاخره آنقدر پاپیچشان میشویم تا آنها هم مجبور به اقرار میشوند.
دریانوردها از درآمدشان راضیاند؟
راضیام، یک زمان حقوق دریاییها خیلی بهتر از افرادی که در خشکی کار میکردند بود، هم حقوقشان، هم احترامشان. مثلاً مالک شرکتی که بزرگترین ناوگان کشتیرانی را داشت وقتی پا به درون کشتی میگذاشت به خودش اجازه نمیداد جای کاپیتان بنشیند، یا حتی اگر میخواست کسی را همراه خودش بیاورد از کاپیتان اجازه میگرفت، در حالی که کشتی مال خودش بود. البته این روزها زیاد به این مسایل توجه نمیشود، ولی… شکر خدا!
آقای قبادی، وقتی بعد از مدتها دوری میخواستید به ایران برگردید، زمان چطور میگذشت؟
بی اغراق، از دو سه روز قبل اصلاً خواب نداشتم با یک احساس خوشحالی فوقالعاده احساس میکردم زمان کش میآید.
البته وقتی میرسید، زمان به بیرحمی و با سرعت میگذرد.
شما که تقریباً بیشتر کشورهای دنیا را گشتهاید، به کدام کشور علاقه دارید؟
ایران، فقط ایران.
در کدام شهر به دنیا آمدید؟
بچه هرسین استان کرمانشاه هستم.(هرسین در نزدیکی نورآباد لرستان است و از شهرهای لرنشین به شمار میرود)
چند تا بچه دارید؟
۵ تا- ۳ پسر و ۲ دختر
آیا آنها را به شغل دریانوردی تشویق کردهاید؟
به هیچ وجه.
چرا؟
به هر حال!
لابد به این دلیل که دریا آدم را پیر میکند. خود شما خیلی بیشتر از ۵۲ سال نشان میدهید.
من حدود ۲۱ سال به طور کامل در دریا بودهام و به جرات میتوانم بگویم که هیچکس در ایران پیدا نمیشود که اینقدر پشت سر هم دریانوردی کرده باشد. آن هم بدون هیچ غیبتی. بعد از ۳۴ سال خدمت که ۲۱ سالش فقط در دریا بوده … بالاخره این احساس من است.
ظاهراً خودتان درخواست بازنشستگی کردید؟
مسایلی پیش آمد که مجبور شدم خودم را بازنشسته کنم، شاید بیشتر به خاطر نوهام بود. البته خیلی دوست داشتم طی یک مراسمی از کشتی خداحافظی کنم. میخواستم چهارگوشه پل فرماندهی و زنجیر لنگر را ببوسم و برای همیشه با دنیای دریانوردی خداحافظی کنم، ولی نشد و خداحافظی در کشتیرانی در برج آسمان صورت گرفت.
الان چند وقت است بازنشسته شدهاید؟
دو ماه.
دوران بازنشستگی را چگونه میگذرانید؟
معمولاً فرد دریایی که بیاید خشکی واقعا برایش خسته کننده است و برای من خیلی سختتر. من الان مثل ماهیام روی خشکی. برای ما بازنشستگی مترادف با مردن است. مخصوصاً برای من که خودم، خودم را بازنشسته کردم. درست مثل عقابی میمانم که بخواهد خودکشی کند و آنقدر بالا میرود تا از جو خارج میشود و بالاخره میمیرد. زمین برایم آشنا نیست. احساس یک غریبه را دارم.
شما اولین کسی هستید که در دریانوردی ایران موفق به بازنشستگی شدهاید. میشود در این مورد توضیح بدهید.
ما حدود ۳۰ دانشجو بودیم که در بلژیک دوره دریانوردی را شروع کردیم. البته دریانوردی مدرن وگرنه ایرانیها از قبل دریانوردی میکردند حتی یادم میآید در تانزانیا فردی را دیدم که میگفت پدرم ایرانی است و خیلی وقتها پیش با لنجهای بزرگ از بنادر ایران نمک آوردهاند. بعد آمده اینجا ازدواج کرده و مرا به دنیا آورده. به هر حال نزدیک تانزانیا، ایرانی و مخصوصاً شیرازی خیلی زیاد دیده میشود. از این ۳۰ نفری که عرض کردم، چند نفریشان در بلژیک ماندند. دو سه نفری متاسفانه فوت کردند و چند نفر دیگر هم استقامت نکردند و بعد از چند سال دریا را کنار گذاشتند و به کار در خشکی مشغول شدند. لذا من اولین بازنشسته محسوب میشوم.
تلخترین لحظه (از خاطرات کاپیتان علی اصغر زارعیقبادی)
۱– شهریور سال ۵۹ جنگ شروع شده بود. ما ۵ تا کشتی بودیم که در بندر امام خمینی(ره) مستقر شده بودیم. به ما اطلاع دادند که عراقیها دارند میآیند و میخواهند آبادان را بگیرند و امکان این که بیایند کشتیها را بگیرند خیلی زیاد است، من هم از طرف کشتیرانی، روی یک کشتی که کوچکتر از بقیه بود سوار شدم و ۳ ساعت زودتر از سایر کشتیها به سمت بندر خور موسی حرکت کردم. چون به هر حال جنگ دریایی بود.
هم هواپیماها و هم کشتیهای عراقی، ما را هدف گرفته بودند. من میرفتم تا اگر جنگ شدید شد، فوراً به بقیه اطلاع دهم. ساعت حدود ۲ نیمهشب بود که من حرکت کردم و خوشبختانه مسیر آرام بود. بعد از آن به من دستور داده شد به سمت بوشهر بروم، به سمت بوشهر رفتم و در اسکله کوچک آن پهلو گرفتم. غروب بود که یک ناوچه دریایی دیگر کنار کشتی ما پهلو گرفت. یک ساعت بیشتر نگذشته بود که دیدم ناخدای آن کشتی آمد و در زد. وقتی در را باز کردم خیلی جا خوردم چون فرمانده آن کشتی ناخدا همتی استاد من در بندر انزلی بود.
به هر حال به من گفت: این سرو صدای موتور کشتی شما نمیگذارد ببینیم هواپیماهای عراقی آمدهاند یا نه؟ اگر میشود موتور را خاموش کنید. وقتی موتور خاموش شود ایرکاندیشن کشتی هم کار نمیکند و با توجه به این که شهریور، ماه گرمی بود، واقعاً سختی کشیدم. مدتی بعد ناخدا از من درخواست کرد به کشتی آنها بروم، ولی من قبول نکردم. گفتم اگر گرما باشد برای همه است.
به هر حال دو سه روزی این ناوچه میرفت و میآمد و ما مجبور بودیم تحمل کنیم تا این که یک روز غروب شنیدم که آن کشتی هدف قرار گرفته و همه غرق شدهاند این واقعاً یکی از بدترین خاطرات زندگی من است. حیف آن جوانها و آن دریانوردها … حیف.
۲ -زمان جنگ ، شرکت کشتیرانی دربندر امام بسته بود و بیشتر کارمندانش رفته بودند. فقط ۳-۲، نفری در آن شرکت بودند و یک سرپرست به نام آقای آبادی. آن موقع من معاون اول کاپیتان در کشتی بودم.
آقای آبادی آمد در کشتی پیش من. به او تعارف کردیم که شب توی کشتی ما بماند، اما او قبول نکرد و گفت ممکن است از شرکت کسی زنگ بزند، باید آنجا باشم. زمان جنگ کشتیها با کاروان حرکت میکردند، یعنی ۵-۴ تا کشتی یک کاروان میشدند و به آنها میگفتند در چه ساعتی حرکت کنند.
آن روز کشتی من هم جزو آن کاروان بود و باید حرکت میکردیم، اما به دلیل این که موشک زدند اصلاً معلوم نبود سالم برسی یا نه، به این دلیل به آقای آبادی گفتم میآیم. شرکت تا با زن و بچهام تلفنی صحبت کنم. روی پلکان کشتی بودم و داشتم پایین میآمدم که دیدم یک سر مهندس هندی جلوی من سبز شده و شروع کرد به حرف زدن، من هم به آقای آبادی گفتم: شما بروید من بعداً میآیم. سر مهندس میگفت: موقعی که مسیر را طی میکنیم من میروم توی موتورخانه- آخرین قسمت کشتی که در آب است- که اگر موشک انداختند شاید سالم بمانم.
به او گفتم: اگر کشتی را بزنند موتورخانه خاموش و آنجا تاریک می شود و ممکن است خفه شوی همان بهتر که روی عرشه بیایی.
خلاصه حدود نیم ساعت وقت ما به بحث گذاشت که ناگهان دو هواپیمای عراقی مستقیماً همان جایی که میخواستم بروم را زدند و آقای آبادی هم به رحمت خدا رفت. بله، وراجی یک نفر باعث نجات جان من شد!
?منبع مطلب: سایت یافته
روح جناب کاپتان قبادی عزیز شاد و در آرامش باشه
واقعا باور نکردنی هست،ایشان میگه من خانواده نبردم چون ملوان ها نمیتونسن،یا نرفتم کشتی دیگه گفتم گرما برای همست،از ایشان تعریف دل جراتشون هم زیاد شنیدم…..واقعا درود به روح پاکشون
یادش بخیر این دوست کاپیتان و هم دانشکذه ای وارسته را. روحش شاد و یادش گزامی تمام مدت روزهای اول جنگ با من که اداره بندر مسئول قسمت شناورها و در ساختمان کشتیرانی مشترک با دفتر کارم! غالبا با من بود!!!! چقدر بخاطر اعلام وضعیت قرمز با رادیویی که داشت روی زمین می افتادیم! وقتی هم داشت میرفت دریا اون رادیو را بمن داد ! کفت بدرد مت دیگر نمیخورد!!!! هنوز آنرا دارم!!! خدا بیامرزد مرحوم آبادی را! منهم برای رفتن به محل کارم که همان ساهتمان بود! تصادفا ۳ دقیقه دیرتر رفتم! همه ساختمان با خاک یکسان شد! عراقیها دقیقا بررسی کرده بوده ساعت بزنند که دهها اتوبوس خامل مارکران و کارمندان همان نقطه باشند! ساعت بمباران ۰۶۲۳ صبح بود! و خوش بختانه اتوبوسها هم دیر کردند! و فاحعه نشد!!!! قباد از همان دوران دانشجویی بسیار مرد و وارسته بود و وطن پرست و سخت کوش و الگو بود! یاد او و همه دوستان و دوره ای های کشتیرانی دریایی و خشکی هر حا هستند بخیر و گرامی. کاپیتانها حمشیدی بنافتی حمشیدی مرادحاصل دزفولی منش٬ فرشی٬ شستی٬ و مدیرانی چن الهی نیا و عیوضی یانس و …. و همه شهدای جان بر کف کشتیرانی کرامی باد یاد همه خدمه و مهندس موتور کشتی که در هدایت کشتی برنحی ایران وحدت مرا از بوشهر تا بندر امام مرا بعنوان پایلوت کمک کرده و همکاری داوطلبانه ای نمودند ممنونم! یکی از بزرگترین کاروانهای اعزامی به بندر امام! در سال ۱۳۶۲ بود! من رئیس امور دریایی بندر بوشهر بودم! چون پایلوت نبود و هماهنگ کننده همه کاروانها بودم! و اعزام کشتی برای دادن یک کوپن برنج در کشور ضروری بود!!! گقتم خودم آنرا از بوشهر هدایت میکنم! غالب پرسنل کشتی را پیاده و با اتوبوس به بندر امام فرستادم!!! و فقط چند نفر مشاغل ضروری را گفتم بیایند! که آن افسر مهندس سوم کفت من میرم جانم از پایلوت عزیزتر نیست! چند نفر دیگر نظیر سکانی آشپز ملوان هم آمدند کاپیتان مست انکلیسی چند ساعت اول ورود به کشتی وقتی پایلوت ان برد شدم! اصلا خاضر نشد مرا ببیند!!! باالخره گفتم بهش بگین من هاربور مستر بندرم و روی کشتی حتما باید آنرا ببرم بندر امام. بفوریت امد مس روم افسران و کفت کرو نمیرن! تمام دلارهای کشتی اسناد و مدارک و …. با یک بطر پیسکی را داخل لباس خلبانی اش کذاشته و مست بود!!!! برای پرسنل سخنرانی کردم و گفتم اصلا پرسنل غیر ضرور را نمی برم و خودم تا بندر امام آنرا هدایت میکنم و ….. باالخره با چهار تاخیر از آخرین کشتی! حرکت کردم! کشتی تند رو بود و فردا صبح ساعت ۱۱۲۳ دقیقه عراقیها حمله کردند!!! و جنک هوایی شدیدی حدودا بیست دقیقه در گرفت! از ۱۰ فروند کشتی سبقت کرفته بودم و داخل کانال خور موسی بودم! فکر کنم ۱۰ تا ۱۲ فروند جلو من بودند!!! هواپیماهای عراقی ۱۰ فروند کشتی پشت سر من را بارها بارها بمباران کردند! خیلی ها از حمله شهید خسرو جعفری نیا رئیس امور دریایی بندر انزلی کشته شدند! پایلوت خوش گفتار هم شدیدا زخمی شد! موقع اولین موج انفحارها در آن صحنه های هولناک!!!! سکانی من و دو مامور. پدافند کشتی پرتاب شدند داخل عرشه و بریج کشتی و کشتی رفت که بکل بشیند! خودم بلند شدم و سکان کشتی را گرفتم و وقتی دیدم سکان و موتور دارم !!! بزرکتر لحظه خوشحالی ام در زندگی بود!!!! روح همه شهدای ان کاروان چه ایرانی و چه خارحی شاد.
سلام و درود جناب دکتر باورصاد گرانقدر. بسیار خوشحالم که افتخار دادید و در سی تایم از خاطرات گذشته کامنت گذاشتید. کم و بیش از اساتید دانشگاه ها راجع به شما دلاور مردان و انسان های شجاع داستان هایی شنیدیم که حتی تصور آن برای نسل ما بسیار سخت است. از تلاش های بی دریغ شما و همه ی بزرگان دریایی کشور که برای حفظ مملکت در ناوگان ملی ایران جانفشانی کردید؛ به نمایندگی از طرف خودم و خانواده دریایی سی تایم تقدیر و تشکر میکنم…
در تلگرام و اینستاگرام به ما افتخار بدین و همراه مون باشید.
آدرس کانال تلگرام: T.ME/SEATIME
آدرس صفحه اینستاگرام: INSTAGRAM.COM/SEATIMERS
با تقدیر و تشکر از شما
یادشان بخیر،
روح کاپیتان قبادی، آقای آبادی و شهدای بی جبهه دریائیان کشتیهای تجاری شاد
خداروح کاپیتان قبادی شادکند کاراینها به خدا به قرآن قسم سخته من کارگرورشاپ هیدرولیک توبندرعباس ۶ماه پیششون بودم تنه خدا صبرشون بده. وتنها خانوادشون قدرزحمتشون بدونن بهشون وفادارباشن ووفاداربمونن.چندروزپیش یه مهندس کشتی داشت بانامزدش حرف میزدتلفنی توانبارازطرف کارگاهمون بندرامام خمینی رفته بودم جوشکاری .داشت بانامزدش صبحت میکرد گفت حالم گرفته نامزدم میگه یامن یا کارت من نمتونم ۶
فقط بگم خداصبرشون بده وامیدوارم خانوادشون قدرشون بدونن چون پول درآوردن وپول علف خرس نیست وپول حلال درآوردن وبهشون وفاداربمونن ودوستدارشون باشن .من کارگرورشاپ هیدرولیک ۶ماه لنگرگاه بندرعباس باشون بودم خداصبببببببببببببببببببببببرشون بده